انسانی فراتر از سنتی و مدرن
مدام سعی میکنی و با خود کلنجار میروی که در تقابل با این برزخ اجتماعی و ذبح بیرحمانه همه ریشهها و اصالتها در مسلخ بیهویتیها و صدچهرگیها ـ که دیرزمانی است بسیاری شبهروشنفکران غیرمتعهد عنوان طنز «گذار اجتماعی» را بدان بخشیدهاند ـ در وضعیت بیذهنی خود را گرفتار بازیهای بیپایان ذهن نسازی و بدون هرگونه ارزشگذاری پیشینی پیرامون مقولات و پارادایمهای جهانگستر و تاریخی سنت ـ مدرنیته و نیز شخصیت سنتی ـ مدرن روز را آغاز کنی و کمتر تحتتأثیر بیبندوباریهای معاصر که «نقاب مدرنیسم» را بر چهره دارد قرار بگیری … اما مگر میشود؟
مگر میشود حقیقت را و طبیعت زندگی را بهاستخدام واقعیات و بهتابعیت آنها درآورد؟ هرگز.
صبحدم همینکه از خانه خارج میشوی و به کوچه گام مینهی، «صدای کریه دزدگیر اتومبیل» را میشنوی و طبعاً تو که در وجودت آواها و تصاویر و یادگارهای روحنواز و دلنشینی را از گذشتههای اصیل ـ سنتی و بیحاشیه انباشتهای؛ از آن سحرگاهان و صبحهای غزلوار و طربناک و آسمان و دریا و هوایی زلالتر از زلال، آوازهای بهموقع مرغ و خروس خانگی که همیشه سر موقع بشارت فرارسیدن صبح را میدادند؛ ناراحت و بهگونهای عصبی میشوی و در این وسعت گنگ نقاب و خواب و سراب … فریاد میزنی: «دزد خودتی»! خواه ـ ناخواه موجی از فشار عصبی به درونت منتقلشده است و تکیهکلامی را که طی سالهای اخیر در تقابل با این روزگار غزلکُش و خیابانهای بیترانه که عصا از کور میدزدند بیبهانه و بهویژه آدمهایی با نیازهایی کاملاً کلیشهای و محصور در ذهنیتی مبتنی بر «توهم مدرنشدن»!
ساختهای بر زبان میآوری که:
«کاش مدرنشدن به این راحتی بود» و صِرف استفاده از کامپیوتر و موبایل و ریموت … و امثالهم.»
راستی فریاد دزد خودتی، برائت از چه بود؟ به خود تلقین میکنی که مهمتر از حفاظ امنیتی که راننده برای اتومبیلش ـ که حتی قدر یک مورچه هم فهم و درک و احساس ندارد ـ با آن دزدگیر و صدای آزاردهنده منظور کرده، این تویی که باید بهعنوان یک انسان از خود در برابر امواج و تشعشعات کور و کر و لال و گنگ شبهمدرنیسم جاری در جامعه حفاظت کنی. حتماً دارنده اتومبیل خواهد گفت من مختارم و دلم میخواد اینجوری از اتومبیلم محافظت کنم و قطعاً پاسخت همین خواهد بود که وقتی با یک سازوکار حفاظتی و صدای اعصابخردکن برای حفاظت از اتومبیل، همه متهم فرض میشوند تا شخص دارنده اتومبیل خوش بیاساید…
من هم به دفاع از وجود و فطرت خود ـ که تحت هر شرایطی ارجحیت دارد بر اتومبیل و هرگونه مصنوعات دیگر ـ همه تن، صدا میشوم و بانگ برمیآورم که: دزد خودتی…
آری جور دیگر که به قضیه بنگریم با روند بیپایه و اساس شبهمدرنیسمی مواجهایم که در خلأ معرفتی و شناخت و التزام به مبانی و اندیشههای غالب جریان مدرنیته پدیدار شده است و بام تا شام و بهویژه در شهرهای بزرگتر شاهدیم که هرچه مردم بیشتر خود را وابسته به امکانات، ابزار و ظواهر مدرن میسازند و خوشبختی را مشروط به بهرهمندی از آنها میدانند، بر روانپریشیها و آشفتگیهای روحی ـ روانی و کنش ـ واکنشهای به دور از اخلاق و ادبیاتی چالهمیدانی توأم با افزودن کلماتی خارجی! ـ برای منزلتبخشیدن به خود! ـ افزوده میشود.
به نمودهایی از تلاطمات رفتاری ـ اجتماعی حاصل فقر روزافزون فرهنگ اجتماعی اشاره میشود که بیش از آنکه معلول شاخصههای سنتی جامعه باشد، بازمیگردد به رویکرد تقلیدی و تحریف صورتگرفته افراد در قبال جریان عظیم مدرنیته که بدون کمترین درنگ و توجهی پیرامون ذهنیات، رفتارها و رویکردهای اجتماعی متناسب با این جریان، گرایشی مسکنوار و تخدیری بدان داشتهاند صرفاً برای برونرفت مقطعی از دهلیز بحرانها و مشکلات روحی، روانی، فکری، فرهنگی و بنابراین فقط و فقط به برداشتهای سطحی و الگوبرداری از ظواهر مدرنیته بسنده کردهاند. چه کار سختی! و اینسان ارائه گر مدرنیسمی سراپا جعلی شدهاند که نهتنها از این طریق چارهای بر بیچارگیهای خویش نیافتند و بر سردرگمیهای خویش افزودند؛ بلکه سایرین را که بههرروی نقطهتعادلی را در روند سازندگی ساده و به دور از تکلف و پیچیدگیهای غیرضروری و اعصابخردکن حیات اجتماعی یافته بودند نیز بهسوی شرایطی پارادوکسیکال و متناقض کشاندند تا این پرسش پدیدار شود که: آخر وقتی فکر و اندیشه و رفتار و شخصیت دگرگون نشده ـ و در ادبیات عامه وقتی فرهنگاش وجود ندارد ـ با این ماشین و ابزار و ظواهر نو و مدرن چه چیزی را میخواهید ثابت کنید؟…!
– احترامگذاشتن و تکریم حیوانات خانگی و اتومبیل! و بسیاری مصنوعات و درعینحال نگاه غریب و شکاکانه داشتن آدمها نسبت به هم.
– علیرغم برخورداری از امکانات مدرن، عدم پایبندی به قواعد و مقررات پیرامونی آنها که در صدرشان میتوان به سرپیچی بسیاری رانندگان نسبت به رعایت بدیهیترین قواعد رانندگی و بهویژه احترامگذاشتن به عابران پیاده اشاره کرد.
– بهطورکلی قرارگرفتن فکر و ذهن در جهاتی رو بهسوی امور پیشپاافتاده ظاهری و استقبال منفعلانه از آنها مثلاً اولویتدادن به مسائل و سبکوسیاق زندگی یک فوتبالیست نسبت به آشنایی با مفاخر و مواریث فکری و فرهنگی کشور و سایر جوامع
– فاصلهگرفتن از طبیعت هستی خویش و کلیشهای و بیروح و بیطراوتکردن ارتباطات، تعاملات، حرفها و احساسات
– حضور مشتاقانه در رقابتی بیپایان و البته بیحاصل در زمینه بهروزکردن ابزار و لوازم؛ که هر مزیتی که داشته باشد کمترین تأثیری در رشد شخصیت و فرهیختگی و فرزانگی و نتیجتاً (بلوغ فرهنگی فردـ جامعه) نخواهد داشت.
… و سرلوحه همه موارد که عبارت است از «اولویتدادن آسایش تن بر آرامش دل.»
و در پایان باید پرسید که با این شبهمدرنیسم چه را میجویید و به کجا میروید که در ابعاد زندگی سنتی بدان نرسیدید؟ آیا میدانید که با افزایش شکافهای شخصیتی در این جامعه ناموزون و پیرو اولویتدادن ابزار به اشخاص، قهقرا و فرورفتن در یک گرداب اجتماعی مهلک دور از تصور نیست؟
با این مدرنیته جعلی و سراپا تقلبی چیزی جز سرابهای میانه راه و از دور جذاب و از نزدیک تهی و فاقد درونمایه ساخته نشده و نخواهد شد. صلاح آن است که با اسارت در زنجیری از گمگشتگیها و غلام حلقهبهگوشبودن مدها و الگوهای نامتجانس با هویتتان وداع نموده و بازگردید به خویشتن خویش و حتی فراتر از ایستگاههای سنت و مدرن در مدار انسان، انسانیت و انسانمداری اتراق کنید…
بندرانزلی ـ سروش ملت پرست